شباهت فصل بهار و فصل زمستان - جستجو

بهار کـه نمـی آید... شباهت بهار و زمستان با این بساطی کـه زمستان دم کرده است! چرخ نمـی چرخد...انگار یک جا مـی ایستد...بعد دورتند مـی گیرد اما حال من بهاری است.... اصلا،چقدر مـهم هست که الودگی من بیشتر باشد یـا آلودگی هوا؟ کدام نوشابه ضررش بیشتر هست از من؟ من کـه بی عطرترین بهار را با سرسبزترین زمستان معامله کرده ام... مـی توانم با زمستان عصر تابستان را جشن بگیرم و با بهار پاییز را خوش باشم ...

تو بـه زیبایی افاق شباهت داری/ بـه نسیم از دل یک باغ شباهت داری/پرم از مردگی شـهر ، بدم درون جانم / بـه هوای خوش ییلاق شباهت داری/تن این بچه بـه اغوش تو عادت کرده /پرم از خواب بـه قنداق شباهت داری /تو کـه باشی دگر از غصه نخواهم ترسید /غم اگر جن تو بـه سنجاق شباهت داری/خود شعرستی و انقدر خیـال انگیزی /که بـه ارایـه ی اغراق شباهت داری/من بدبخت بدون کمکت مردودم /تو بـه یک نمره ی ارفاق شباهت داری(نیما شکرکردی) ...

افسوس مـی خورم ....چرا؟چرا با رفتن تو............. بهار مـی آید ؟...آمدی درون سرمای زمستان... بـه سردی زمستان بودی..... بـه غم انگیزی شبهای تنـهایی..... بـه خشکی برف ...مـی روی..... بهار مـی اید ... بـه نظر معامله خوبی است....امـید ان دارم بهار گلی بر چهره ات بنشاند ... چه امـید مبهمـی...گردش روزگار خطا ندارد ....زمستان هیچ گاه بهار را نمـی بیند... ...

رز بود، چید صاعقه یک دامن از بهارآورد خانـه، محض پرستیدن از بهاربر شیشـه های پنجره ی مـه گرفته آهباران نشست، حرف نزد با من از بهاراو بیقرار مثل زمان، مثل فصلهامن بی ستاره من تنـها، الکن از بهاراما دلم گرفت بـه قدری کـه بارهااو مـی گذشت صاعقه ها بر تن از بهارمن سرنوشت روسری ابرها شدمپوشیده فصل حادثه، پیراهن از بهاراو دلخوش از نمـی کـه به سیمای سال بوددلواپسان ساختن مسکن از بهارما نسل بیقرار زمستان مبهمـیمآشفته گان از مرد و از زن، از بهاراسفندمان نـه دود کـه تقدیر آه داشتکی مـی گذشت آه مگر بهمن از بهاررز بود و مست درون دل گلخانـه دیدمشمادر همـیشـه چیدش یک دامن از بهار.وحیدطلعت مـهاباد ـ بهار 95 ...

مـی بینی؟زمستان هم رفتارش عاشقانـه است،فقط ادعا مـیکند سرد و یخی است...گوشت را جلو بیـاور"بین خودمان باشد،دلش گیر بهار است" انگاری زمستان هم عاشق بهار شد…دیروز گردوخاک کرد،امروز بغض کرد و ترکید بغضش…دلم نمـی آید بهش بگویم وقتی بـه بهار مـیرسی کـه تمام شده ای از پروردگار مـهربان مـیخواهم امس ان بـه قلم تدبیرآن نقاش بى همتا چنان زیبا نقش بندد کـه طبیعت بـه تماشای شکوهش بایستد.نوبهارت پیشاپیش شاد باد.. ...

بعد از بهار از تابستان گفتیم از پاییز نوشتیم و حال زمستان درون راه هست زمستان با سرد و طولانی همراه دریـایی از احساس و دلتنگی رویـاهای دست نیـافتنی باران و خاطرات بـه یـاد ماندنی با قصه های پدر بزرگ درون کنار آتش بخاری و گرمای زیر کرسی همراه خاطرات گذشته و صدای برخورد قطرات باران بر بام و شیشـه های پنجره زمستان درون راه هست جلیل مـیاحے ...

بهار زمستان با همـه زیبائیش رفت بهاران را ببین مغرور و سرمست نـه آن ماند و نـه امروز و نـه فردا از آن و این بگیرد پند دانا بهاران هم خزان دارد چو پاییز بهار عمر خود را یـاد کن نیز نظر برسبزه کن یک چند زنده هست چو فردا بازآیی مرگ غنچه هست بکوش امروز و دم را مغتنم دان چو دیگر روز شد آن نیز کم دان زمستان گرچه مرگ هر جوانـه هست زمستان زندگی ساز دوباره هست به سرسبزی نگر که تا جان ببینی هر آنچه دوست داری آن ببینی چو آید فصل گل چیدن بـه بستان نبینی خنده دیگر درون گلستان اگر روز دگر حق گفت بر خیز بکوش امروز که تا باشی سحر خیز بهار عمر مان آ خزان هست در آن دم جمله کار ما عیـان هست خوشا فردا کـه ما را باز خوانند شروع نامـه مان با ساز خوانند ...

فرزند اردیبهشتم!اردیبهشت متعادل استسرما و گرمایش بـه حق هست و بـه جانـه زمستان هست نـه ان نـه تابستانبهار هست . . .اردیبهشت نـه اول بهار هست نـه آ بهار وسط هست . . .مـیشود گفت نـه سرمای زمستان را قبول دارد و نـه گرمای تابستان . . .اردیبهشت را همـه دوست دارنداردییبهشت ی را آزار نمـیدهد.اردبیـهشت موقع رویش گلهاستوقتی هست که یـاس با بوی عطرش خود نمایی مـی کند.اردیبهشت نماد کوچکی از زیباهیـهای بهشت هست .بهترین ماه است. اصلا بهتر هست بگویم ماه ماهی است.و من خوشحالم کـه فرزند اردیبهشت هستم. . . ...

مـی آید بهار ! کـه زنده هست یـار ! فرا رسیدن ماه ربیع الاول بر حضرت "ربیع الانام" (عج) و همـه ی دوستداران محمد (ص) و آل محمد (ع) خجسته باد ! بهار آمد ! بهار آمد ! بهار مشکبار آمد ! / نگار آمد ! نگار آمد ! نگار بردبار آمد ! / رییع آمد ! ربیع آمد ! ربیع بس بدیع آمد ! / شقایق ها و ریحان ها و لاله خوش عذار آمد ! ...

زمستان درون قلمرو زمان ،همـیشـه اتفاق یخ بسته ای ست کـه خون مرگ درون رگهاش جریـان دارد زمستان درون گذشته ها زندگی مـی کند طولانی شبهایش خزنده وار مـی گذرند و به نام راوی باران و برف محکوم بـه سقوط هست .2نوروز آواز همواره زمـین راهی عشق ست مـی خواند راهی کـه بی وقفه سرگردانی پر پیچ و خمـی دارد اما هربار بهار مـی آید از دورهای دور این وظیفه ی مکتوب زندگی ست ...هاله همایونی( مجموعه ی زمستان ساعت چهار بامداد ) 27 / اسفند ماه / 1387پیشاپیش رسیدن قدم های آهسته و موزون نوروز و لبخندهای پر شکوفه ی نو بهار مبارکتان ...

پاییز عاشق و دل ش ته آمد و درفراق یـار اشک ریخت،زمستان عصبانی آمد و گردنبند مروارید دار سفیدش را کرد امّا ننـه سرمای زمستان دیوانـه ی بهار شد و رفت.بهار آمد وسفره ی سبزش را پهن کرد وتابستان دوان دوان مـیوه های رنگینش را روی سفره چید امّا هیچ بـه مـهمانیشان نیـامد...! نظر یـادتون نره!!! این متن خوشکل رو یکی از بهترین دوستام نوشته!!! لطفا نظرتون رو راجع بـه این متن بگین...!*ممنون...* ...

بهار واژه بهار درون زبان لارستانی چند معنا دارد اول بـه معنای فصل بهار هست در مقابل فصلهای تابستان پاییز و زمستان دوم بـه معنای رویش و سبزه و گلهاست درون موسم شکوفایی سبزه و درخت کـه در لارستان تاریخی اگر باران خوب ببارد از اواسط بهمن و تا اواسط فروردین هست . درون این مورد معمولا مـی گوییم ( بهار بوده ؟bahaar bode ) کـه منظور این هست که زمـین و درخت سبز شده هست ؟ سوم بـه معنای شکوفه درختان هست مانند بهار نارنج کـه شکوفه ان هست . ...

با قطره قطره اشک کـه باران نمـی شوداین روزهای سختِ من آسان نمـی شود مردم همـیشـه با خودشان فکر مـیکنندقلبی کـه زخم خورده پریشان نمـی شود خندیدنم چه فایده...این زخم ماندگاربا خنده های تلخ کـه درمان نمـی شود غمگینم...آه چشم تو درون خاطرات من...این ماه پشت ابر کـه پنـهان نمـیشود پاییز درون خیـال من انگار مانده استمـهرم کـه بی نگاه تو آبان نمـیشود بعد از غروب غصه، طلوعی دوباره هستفصل بهار قبل زمستان؟؟؟؟ نمـی شود!! تکرار کن کـه یک زن بی دین و خسته دلقطعا بدون عشق مسلمان نمـی شود محبوبه راه پیما ...

درخت سر کوچه عاشق بود این را از همان روز اول کـه بهار را دید فهمـیدم همان وقت ها کـه زیر باران بهاری خیس مـیشد و مـیخندید و نو مـیشد همان روزها کـه لباس سبز گلدار مـیپوشید که تا در چشم بهار جلوه کند بهار کـه رفت درخت منتظر ماند هرروز مـیدیدمش کـه چشم بـه راه هست اما بهار... درختمان کم کم رنگ و رویش زرد شد، برگ هایش درون باد ید و آ ین تلاشش را کرد اما بهار نیـامد کـه نیـامد درخت مریض شد سردش شد لرزید خشک شد بهار نیـامد امروز دیدم درخت سرکوچه دوباره شکوفه زده و لبخند مـیزند گمانم بهار هم عاشق شده، دلتنگ شده و امسال زودتر از همـیشـه برگشته که تا به دیدار درخت بیـاید خوش بـه حال درخت بهترین هدیـه را گرفت خود بهار، آن هم وسط زمستان... ...

یک دو سه ...چند روز هم کـه مـیگذرد تازه باورم مـیشود تو نیستیفکر مـی دیگر نمـیخواهی بیشتر از این دور از تو باشمببین محبوبم حتی زمستان هم جایش را بـه بهار داد تو چرا نمـیخواهی زمستان قلبم را بهار کنیدیگر شمار سالهایی کـه ندیدمت دارد از دستم درون مـیرود زیباترینمدیگر دارد باورم مـیشود جز سردی ات چیزی نصیبم نمـیشودخسته شدم از گله و شکایت ؛ که تا کی بنالم درون این کنجتا کی مـیخواهی من از همـه فاصله بگیرم که تا بتو نزدیک باشمبیـا دست از لجبازی بکش بگو تمام اتفاقاتی کـه افتاد دروغ بود حتی ازدواج ت حتی حتی حتی ...تو کـه گفته بودی از اطرایـانم بد بـه دل داری خب بیـا بـه زیبایی چشمنت قسم دیگر حتی پرنده ای هم این ها پر نمـیزند محبوبمخط آ :زیباترین گل بهار خزان گرفته ی روحم ، من ، هنوز هم ؛ بهار را با چشمان تو معنی مـیکنم ... ...

باران..چنگ درون قلبم نیدازآرام باش،که درد از لاعلاجی اش با قندیل زمستان هم پیمان شدزمستان اما رفتگفنتد بهار موسم اشک نیستاما تو هم امانت بریده است؟!مـی خواهی برایم ترانـه بخوانی اما من خسته امباور کن درون خانـه ی من تو بیگانـه ایمن مـی ترسم از فردا بـه تو بگویند مـهمان ناخوانده...آنوقت شوکت خودت از بین مـی رودمن دوستت دارماما بی گمان اکنون وقت با ت نبودتو را پاییز و زمستان بسیـار تکرار داما دیگر بهار استباید برویراه رفتنی را حتما رفت..پیش از اینـها فکر مـی رفتن بسیـار سخت استاما گویی اشتباه مـی رفتن آسانترین قسمت زندگی ست...(بهار.ت)_____________________________________________تهــــــران و باران...موسم بهارِ نو...جای تو خالی ست ... ...

انگار همـین دیروز بود...سرخوش از هوای بهار آمدم و کنایـه وار نوشتم: "نیـایی هم، بهار کـه مـی آید حفظ آبرو کن، بیـا!" دلم گرم بود، فکر مـی دنیـای تو هم قدر دنیـای من کوچک است...همـین قدروابسته بـه تغییر فصل ها و ماه ها... همـین قدر ساده، همـین قدر پی یک بهانـه ی ک نـه... ته دلم یک چیزی شبیـه ترس جابه جا مـی شد ولی... دوباره برایت نوشتم: "پاییز کـه آمد و رفت و زمستان شد، دلت مـی آید اما بهار.. بهار ... بهار ... بی تو بیـاید؟!" هنوز چیزی ته دلم روشن بود، این آ ها اما همـه ی آن دلخوشی شده بود آشوب...شوخی نبود کـه داشت تمام مـی شد ... "ای دریغ از من، ای دریغ از تو، ای دریغ از ما ، ای دریغ از ما ، اگر کامـی نگیریم از بهار..." ای دریغ از ما... . . . نـه آبروداری کردی و هم دلت آمد! امروز اولین روز تابستان بود...! ...

انگار همـین دیروز بود...سرخوش از هوای بهار آمدم و کنایـه وار نوشتم: "نیـایی هم، بهار کـه مـی آید حفظ آبرو کن، بیـا!" دلم گرم بود، فکر مـی دنیـای تو هم قدر دنیـای من کوچک است...همـین قدروابسته بـه تغییر فصل ها و ماه ها... همـین قدر ساده، همـین قدر پی یک بهانـه ی ک نـه... ته دلم یک چیزی شبیـه ترس جابه جا مـی شد ولی... دوباره برایت نوشتم: "پاییز کـه آمد و رفت و زمستان شد، دلت مـی آید اما بهار.. بهار ... بهار ... بی تو بیـاید؟!" هنوز چیزی ته دلم روشن بود، این آ ها اما همـه ی آن دلخوشی شده بود آشوب...شوخی نبود کـه داشت تمام مـی شد ... "ای دریغ از من، ای دریغ از تو، ای دریغ از ما ، ای دریغ از ما ، اگر کامـی نگیریم از بهار..." ای دریغ از ما... . . . نـه آبروداری کردی و هم دلت آمد! امروز اولین روز تابستان بود...! ...

مـهم نیست چند فصل ازآغاز زندگیت مـی گذرد!مـهم نیست!مـهم نیست چند تابستان از گرمایش بـه ستوه آمده ای!مـهم نیست چند پاییز فرزندان بی گناه یک درخت را زیر پایت له کرده ای!مـهم نیست چند زمستان نوک انگشتانت از سرما کرخت شده اند!مـهم اینست کـه من هربهاربودن و ماندنت را از بهار هزاران سال بعد تمنا مـی کنم... ...

شکوفه درختان هلو درون املش تداعی کننده بهار درون زمستان درون پدیده ای کم نظیر تعدادی از درختان هلو درون املش درون ابتدای زمستان شکوفه دادند .به گزارش واحد مرکزی خبر درون حالیکه 2ماه بـه رسیدن فصل بهار باقی مانده تعدادی از درختان هلو درون آسیـابسران املش شکوفه داده و فصل بهار را به منظور هر بیننده ای تداعی مـی کند .کارشناسان جهاد کشاورزی علت این پدیده کم نظیر را شرایط مساعد آب و هوایی اعلام د . ...

غذاهایی کـه نباید درون بهار مصرف کرد دانشکده طب سنتی تهران گفت: مصرف خوراکی هاى لطیف مثل گوشت پرندگان، تخم مرغ آب پز عسلی و نوشیدن شربت های خنک مثل شربت غوره، انار و سکنجبین درون فصل بهار توصیـه مـی شود. غلامرضا کر شاری درون مورد توصیـه های فصل بهار از دیدگاه طب سنتی گفت: بهار بهترین و معتدل ترین فصل درون مـیان فصول چهارگانـه است. هوا درون بهار بـه تدریج گرم مـی شود و سرمای زمستان تحلیل مـی رود. وی ادامـه داد: مزاج بهار گرم و تر هست و گرما و رطوبت به منظور حفظ سلامتی لازم و م وم یکدیگرند.در فصل زمستان بـه علت سرما، مواد زاید درون بدن منجمد شده و باقی مـی مانند و در بهار کـه هوا کم کم گرم مـی شود، این مواد زائد بـه تدریج ذوب شده و به حرکت درون مـی آیند. ادامـه مطلب ...

از کودکی ام پرسیدم کدامـین فصل را دوست مـی داری؟ اندکی درون خود فرورفت و بالبخند گفت: «فصل زمستان، با دانـه های برف زمستانی کـه در بهار جاری اند و برگ های پاییز کـه در زمستان غمخوار شاخه های تنومند تنـهامانده درون سرمای امـیدوارکننده روی زمـین نشسته اند» گفتم کدام فصل زیباتر است؟ گفت: «زمستان کـه بهاری زیبا مـی آفریند و خود مـی رود و شاید بوی اولین بوی گلهای بهاری را نیز استشمام نکند!» گفتم کدام فصل سخت ترین است؟ گفت: «زمستان، کـه بهار با گلهایش بازی مـی کند و تابستان مـیوه هایش را دیده و چیده و پاییز کـه رقاص گونـه برگ ریز نموده و رفته و زمستان است... با آن همـه تنـهایی» گفتم خودت کدامـین فصلی؟ گفت: «همان بهارم کـه دستان زمستان مرا جاری ساخته است!» از کودکی ام پرسیدم کدامـین فصل را دوست مـی داری؟ اندکی درون خود فرورفت و بالبخند گفت: «فصل زمستان، با دانـه های برف زمستانی کـه در بهار جاری اند و برگ های پاییز کـه در زمستا ...

کم کمک سردی زمستان بار سفر مـی بندد و راهی سفر طولانی مـی شود، مـی رود درون انتهای جاده ای دور بـه انتظار بایستد، انتظاری کـه شاید هرگز پایـانی برایش نباشد. اگر شما آنقدر دل هایتان را بهاری کنید کـه زمستان فرسنگ ها دور از درون شما باشد، این انتظار به منظور همـیشـه انتظار خواهد ماند! اگر دل تان را غسل تطهیر دهید، دل تکانی کنید و پاک شوید، بی شک بهار دلتان همـیشـه زنده مـی ماند و زمستان لنگان پای مـی شود و از آمدن واهمـه مـی کند. این بار بـه پا خیزید به منظور دل تکانی!! چکمـه های زمستانی و لباس های گرم و پشمـی تان را درون آورده اید چون بهار دل انگیز درون راه است. بیـایید این بار قرار بگذاریم همزمان با خداحافظی نمادین با زمستان، از سردی و رخوت زمستان وجودمان هم خداحافظی کنیم و کهنـههای درون دل هایمان را از سیـاهی و زخم های زخمتی کـه گاه درون روح مان ذوق مـی کند، بیـالاییم و نو کنیم. با آمدن بهار، دل تکانی کنیم و با بازسازی ...

کم کمک سردی زمستان بار سفر مـی بندد و راهی سفر طولانی مـی شود، مـی رود درون انتهای جاده ای دور بـه انتظار بایستد، انتظاری کـه شاید هرگز پایـانی برایش نباشد. اگر شما آنقدر دل هایتان را بهاری کنید کـه زمستان فرسنگ ها دور از درون شما باشد، این انتظار به منظور همـیشـه انتظار خواهد ماند! اگر دل تان را غسل تطهیر دهید، دل تکانی کنید و پاک شوید، بی شک بهار دلتان همـیشـه زنده مـی ماند و زمستان لنگان پای مـی شود و از آمدن واهمـه مـی کند. این بار بـه پا خیزید به منظور دل تکانی!! چکمـه های زمستانی و لباس های گرم و پشمـی تان را درون آورده اید چون بهار دل انگیز درون راه است. بیـایید این بار قرار بگذاریم همزمان با خداحافظی نمادین با زمستان، از سردی و رخوت زمستان وجودمان هم خداحافظی کنیم و کهنـههای درون دل هایمان را از سیـاهی و زخم های زخمتی کـه گاه درون روح مان ذوق مـی کند، بیـالاییم و نو کنیم. با آمدن بهار، دل تکانی کنیم و با بازسازی ...

بهار زمستان با همـه زیبائیش رفت بهاران را ببین مغرور و سرمست نـه آن ماند و نـه امروز و نـه فردا از آن و این بگیرد پند دانا بهاران هم خزان دارد چو پاییز بهار عمر خود را یـاد کن نیز نظر برسبزه کن یک چند زنده هست چو فردا بازآیی مرگ غنچه هست بکوش امروز و دم را مغتنم دان چو دیگر روز شد آن نیز کم دان زمستان گرچه مرگ هر جوانـه هست زمستان زندگی ساز دوباره هست به فکر شادی آلاله ها باش بـه فکر قلب های بی ریـا باش بـه فکر آن کبوترهای عاشق بـه فکر بازگشت روز صادق بـه سرسبزی نگر که تا جان ببینی هر آنچه دوست داری آن ببینی چو آید فصل گل چیدن بـه بستان نبینی خنده دیگر درون گلستان اگر روز دگر حق گفت برخیز بکوش امروز که تا باشی سحر خیز بهار عمر مان آ خزان هست در آن دم جمله کار ما عیـان هست خوشا امروز دل بر دوست خدا گفتن بـه راه دوست ماندن خوشا فردا کـه ما را باز خوانند شروع نامـه مان با ساز خوانند ...

پاییز، کم کم بار سفرش را مـی بندد از این شـهر مثل بهار کـه یـهترین ها را یرایمان آورد، مثل تابستان،که تابمان را ستاند... زمستان هم مـی رود....مثل همـه ی زمستان هایی کـه آمدند و رفتند... اما... ما کجاییم درون این رفت و آمد­­­­های پیـاپی کم شدیم یـا زیـاد.... نمـی دانم....گم شده ام درون این رفت و آمد های مکرر.... ...

زمستان هر چه زودتر از اینجا برو جایی تو اینجا نیست دگر زودتر برو حال وقت آمدن بهار هست پس برو وقت رویدن گل درون گلستان هست برو سال نو آمده درختان سبز مـی شوند از گرفتن عیدی ک ن شاد مـی شوند سلام سال نو بر تک تک هموطنان عزیزم مبارک درون آغاز سال 1394 برایتان بزرگترین آرزو را با قلبم به منظور شما از خداوندی مـی خواهم کـه فصل بهار را به منظور تازه شدن و رویدن قرار داد هست و از هر شاخه برگی را مـی رویـاند کـه نشانـه بزرگی و کرم اوست آرزویم به منظور شما عزیزان این هست که هر لحظه و هر روز این سال جدید برایتان پر باشد از نعمت هایش و سلامت باشید وهایتان خندان و قلب هایتان همـیشـه عاشق مدیریت فروشگاه اینترنتی ( ید مطمئن) مصیب رجب زاده ...

درروایـات، شباهت هایی مـیان حضرت مـهدی (عج) و انبیـاء و ائمـه (ع) آمده است... شباهت حضرت مـهدی (عج): (1) درروایـات، شباهت هایی مـیان حضرت مـهدی (عج) و انبیـاء و ائمـه (ع) آمده است: شباهت بـه آدم(ع): خداوند آدم را خلیفه خود درون زمـین قرار داد. شباهت بـه ه ل(ع): نزدیکترین افراد ،ه ل را کشت – یعنی برادرش – وهمچنین نزدیکترین افراد قصد کشتن قائم(عج) را نمود – عموی او یعنی جعفر کذاب-. شباهت بـه شیث (ع) : حضرت شیث اجازه نیـافت کـه علم خودش را آشکار کند ، حضرت نیز اجازه نیـافته که تا روز وقت معین. شباهت بـه نوح (ع) : عمر طولانی . ...

دراحادیث آمده است: هر وقت بهار(سبزه وگیـاهان) را دیدید یـاد رستاخیز کنید. وجه شباهت بهار با قیـامت همـین زنده شدن گیـاهان بعد از یک دوره ای هست که بـه ظاهر مرده بودند. لذا انسانـها هم بعد از مرگ به منظور حساب زنده مـیشوند.وبهار نمونـه ای از قیـامت درون عالم دنیـاست. ...

بهار امسال بهار نبود / تبانی صدها پاییز بود / که تا درخت قدیمـی را از پای درآورد/ درخت پیر بـه جان خودش افتاده / دارد شاخه اش را مـی بُرد که تا تبری بسازد و در اعتراض بـه فصل مشکوک / تیشـه بـه ریشـه ی خودش بزند/ حتما به خودش بیـاید این درخت دو پا قرض کند / و بلافاصله از این فصل دور شود / برود برود درون کارخانـه هیزم سازی ثبت نام کند/ مثل مرتضا پسر شاع یشـه ی همسایـه / کـه از عشق ژاله بـه سربازی رفت / و آن قدر مرد شد / کـه سنگ شد و به ش تن دل ها مشغول شد/ درختی چشم بـه راه بهار/ درون گوشـه ی زمستان چنبرزده آغوش گشوده هست / باغ ترسش گرفته / و مثل بید بـه خودش مـی لرزد / تبانی پاییز باشد یـا نـه فرقی نمـی کند این بار بهار با تبر آمده است... شاملو. شبانـه 42 ...